تو اگر خشم کنی با دل من
معنی آن است که افسون نگاهی شده ای،
من خوش باورِ در خواب چنین پندارم
همه از بهر من است
معنی قصه و جادوی نگاه!
۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)
سلام
نميدانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي ميكنم ؟ اين همه رنج جانفرسا است و من ، بيخيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيدهام و فقط به گذر زمان مينگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بيخيال و بيهيچ دردي شانه خالي ميكنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشنفكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودياش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نميگذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نميكنيم ؟ مگر ميشود بيخيال و بيهيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شدهاست ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه ميشود توجيه كرد ؟ ميشود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت ميكشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگياش ، هر شب سر به چاه ميبرد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه ميبرد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دلسنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و همنوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران ميكنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ ميشويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نميدهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بيخيال و بيهيچ دردي شانه خالي ميكنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشنفكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودياش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نميگذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نميكنيم ؟ مگر ميشود بيخيال و بيهيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شدهاست ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه ميشود توجيه كرد ؟ ميشود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت ميكشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگياش ، هر شب سر به چاه ميبرد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه ميبرد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دلسنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و همنوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران ميكنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ ميشويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نميدهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .