تو اگر خشم کنی با دل من
معنی آن است که افسون نگاهی شده ای،
من خوش باورِ در خواب چنین پندارم
همه از بهر من است
معنی قصه و جادوی نگاه!
۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه
۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه
من کجا و صورت عاشق کجا!
از من آن زردي و مشتاقي بجا
من كجا و صورت عاشق كجا
سوي تو هر دم به شادي پر زنم
ياد تو هر دم مرا از غم جدا
من به جان جان تو را خواهان شدم
التهابش مي كند بر تن جفا
شوق چشمانم قياس كار نيست
ظلمت افزون میكند هر دم وفا!
۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه
شمس چشم مست تو
شمس چشم مست تو اندر دل خشکیده ام
خرمنی از عاشقی آتش زد و بر باد داد
خاک بی مقدار تن، خاکستر این سوختن
ناگهان از شعله ی های تن کسی بیرون جهید
سرد و آرام و بسی با شوق و شور
وان خلیلی جسته از دام نفس!
اشتراک در:
پستها (Atom)
سلام
نميدانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي ميكنم ؟ اين همه رنج جانفرسا است و من ، بيخيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيدهام و فقط به گذر زمان مينگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بيخيال و بيهيچ دردي شانه خالي ميكنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشنفكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودياش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نميگذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نميكنيم ؟ مگر ميشود بيخيال و بيهيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شدهاست ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه ميشود توجيه كرد ؟ ميشود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت ميكشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگياش ، هر شب سر به چاه ميبرد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه ميبرد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دلسنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و همنوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران ميكنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ ميشويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نميدهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بيخيال و بيهيچ دردي شانه خالي ميكنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشنفكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودياش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نميگذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نميكنيم ؟ مگر ميشود بيخيال و بيهيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شدهاست ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه ميشود توجيه كرد ؟ ميشود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت ميكشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگياش ، هر شب سر به چاه ميبرد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه ميبرد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دلسنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و همنوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران ميكنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ ميشويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نميدهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .