مقصود تويي ز عهد و پيمان
اي منتظرت تمام کيهان
امشب ز خفي ، ز پرده درآي
وين ظلم و فساد و کفر ، بردار.
يلداي فساد و جور برپاست،
وين رنج و فساد و غصه از ماست؛
برخيز ، حيات و جان ما گير،
ما شب زدگان شب پرستيم
منت بگذار و جان زِ ما گير!
هستي به وجود ما گرفتار
ما آيه يأس و نااميدي
تيغ تو مگر ز ما برآرد
فرياد و تلاش و همتي نو؛
ما شب زدگان مستحقيم!
از ما نبود به ديگران سود
ما شب زدگان سر به سودا،
خوشتر بود اين ز هر دو دنيا
با تيغ عدالتت بميريم!
وين بهتر از آنکه در تباهي،
در جور و فساد شب بميريم.
هر سو به زمان بسنده کردن
هرجا به زمان پناه بردن،
اين قدر تلاش و همت ماست
اين آخر حرف امت ماست!
کو منت تيغ توست امروز
وين محنت و لطف توست اکنون،
ما را ز رگ حياتي خويش
وز خون و شراب جامِ جانان
آميخته با شب پر از درد،
از خواب زمين بريده داري
و آن شور و شرر دوباره سازي؛
ما مدعي حيات مرگيم،
ني جور به درد ما گرفتار،
ني ما به ستوه جور و درديم.
فارغ ز غم جهان امروز
درگير به کار هيچ و پوچيم.
هستي به وجود ما گرفتار
ما آيه يأس و نااميدي
تيغ تو مگر ز ما برآرد
فرياد و تلاش و همتي نو!
ما شب زدگان مستحقيم!