۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

شريعت معاصر

اگر به دنبال يک متفکر باشيم، که هم معاصر ما باشد و هم دردمند، هم مسلمان باشد و هم روشنفکر، بي‌گمان روشناي انديشه شريعتي، طلوع روشنايي در تاريخ انسانهايي است که از به يدک کشيدن لقب مسلمان انتصابي به ستوه آمده‌اند و در پي راهي هستند که مذهب را، نه آنچنان که متحجر شده دريابند.
براستي آيا ما مسلمانيم؟ مايي که از کودکي سر به سجاده پدر و مادر نهاديم و تمام دين و خدايمان را در آينه آنان شناختيم، آناني که خود نيز روزي کودک بودند. شريعتي به اين سئوال پاسخي مناسب مي‌دهد. او، با انديشه خود که يقينا زاده همين سئوال است، در لابلاي صحبت‌ها و نوشته‌ها، اين موضوع را بطور جدي بررسي مي‌کند. او نيز به مسمان بودنش شک کرده‌بود!
دکتر شريعتي، معلمي مبارز و متفکري نوانديش بود که از روزگار خويش، از فرهنگ و تفکر غالب اجتماع و از عنوان انتصابي خود، از همه به تنگ آمده بود و به دنبال نقشه‌اي مي‌گرديد تا هزارتوي ذهن خويش را فتح کند و به حقيقت هستي برسد. و اين نقشه براي همه ما محترم و مهم است. او بدنبال شناخت خود بود، اين شد که در همه جاي آثارش نشان داد يک شخصيت‌شناس ماهر و متعهد است. همين موضوع بود که او را بعدها به عنوان يک نوانديش ديني کامل، به پويندگان سئوال چرا مسلمان هستم، شناخت؛ اگرچه گستره افکارش فقط بر دين و اسلام و مذهب سايه گسترده نبود.
به هر حال، نظرات و گفته‌هاي او، با اين وجود که اختصاص کامل به اسلام نداشت، بگونه‌اي بود که علاوه بر سنت گرايان (از قماش متحجر) به همه چيز در تضاد، نو انديشان سنت‌گريز نيز با او به تقابل برخواستند و به نقدش پرداختند و بعضاً حمله به او زدند. اما، آنچه بيش از پيش سبب شناخت و اهميت او شد، اين نقدها و تهاجمات نبود، زبان و مخاطب و از همه مهمتر موضوعات و مباحثي بود که زير قلم آزاد و با صداي رسا و متهيجش نقد مي شد.
او بطور خاص و يا گذرا و سطحي در يک موضوع ديگر، ولي مرتب و پي‌در‌پي به تحليل و نقد مذهبي مي‌پرداخت که سالها بر سرزمينش سايه افکنده‌بود و طناب پوسيده‌ افکار قومش، سبب شده بود که کشتي هدف آن در اقيانوس مواج تاريخ، از ساحل عموم خارج و در اذهان گم بشود. او يک اسلام پژوه بود نه يک تقليد کننده صرف. بوته نقد وشک او، چيزي است که بايد شناخت و از آن استفاده کرد..
شريعتي عنصري حساس و منعطف به فرهنگ و اجتماع بود. اصلا يک جامعه شناس بود، يک شخصيت اجتماعي داشت و نه عضو يک حزب که براي ترويج انديشه گروه همفکر حويش، دست به هر دامني مي‌زند و هر راهي را براي رفتن روا مي‌بيند. کلامش فارغ از ديگران بود و ديگران، همه در کلامش جاي نقد و تحليل و تحسين داشتند. ذاتا موافق تخريب نبود (آنچنان که در آثارش نشان مي‌دهد). او يک مبارز بود؛ با بخش پوسيده و متعفن فرهنگ جامعه آن زمان، با استعمار و با الام خوراکي دست به ستيز زده‌بود. هر مبارز، قبل از حمله بايد توان تدافعي خويش و اسباب حمله را آماده کند. بايد ظرفيت حريف و ذات مبارزه را بررسي کند و بهترين راهکار را برگزيند. او با سنت صد رخنه و پيرو کورش، با دنياي جديد و تهاجم به انسانيت و با مدرنيته و غارت دسترنج ملل مخالف و در تقابل بود.
اين است که در آثارش و طي سخنراني‌هايش در همه‌جا (خصوصا مباحثي که در حسينيه ارشاد مطرح مي‌کند) بدنبال شناخت خويش است. سعي در شناخت خودش دارد. اين نقطه قوت سخنوري (براي عموم مردم) و اوج تفکر و انديشه (براي قشر تحصيل کرده) او بود. شادابي و سرزندگي بسياري از سخنانش زاده اين مسدله است.
او مي‌خواهد خود را بشناسد، يعني انساني که در جامعه اسلامي در فرهنگي کهن و در کشوري استعمار زده متولد شده است. مذهب، فرهنگ و استعمار سه رکن اصلي سخنان اوست. مذهبي که او تحليل کرد هنوز بطور کامل در ذهن مخاطب شناخته شده نيست ولي استعمار (و به نوعي دنياي مدرن) و فرهنگ و ظرفيت فرهنگي و نقش آن (يعني تضاد اصلي دنياي کهنه و دنياي مدرن) که در نظرات او مورد تحليل و نقد قرار گرفته‌است تا حدود زيادي شناخته شده‌است.
اگر بخواهيم فرهنگ يک اجتماع مذهبي را که زير چکمه‌هاي استبداد و استعمار، استخوان‌ خورد کرده‌است، به حرکت و تکاپو اندازيم، اول بايد زيرساخت فرهنگ آن کشور مورد هدف قرار گيرد. اين بود که او در آثارش دست به دامن سردمداران اسلام مي‌رود و فرهنگي را که به نام تقليد از آنان، رو به فساد رفته بود و آنان را از چهره نادرست خود خارج مي کند و اسطوره‌هايي خديد طراحي مي‌کند که براي بسياري ناشناس است. آنان را از خانداني مستضعف که در پي حق خود هستند به اسطورگان انساني تبديل مي‌کند.
در امتداد همين روند بود که در تاريخ اسلام، بدنبال مبارزيني رفت که از اقشار مختلف و ملل گوناگون بودند که يا مسلمان شدند و يا نخواستند مسلمان مادرزادي باشند. آگاهي مناسب او نسبت به تاريخ و قرون وسطي ، عرفان و صوفي‌گري و گذشته ايران و ايراني گرچه ريشه در اين زمينه نداشت، ولي برايش مزيتي بود که اسباب استناد و دقت را فراهم مي‌کرد.
اين روند و جريان به معاصرشناسي مي‌رسد و او، در کتاب ما و اقبال، بخ وضوح دغدغه انفعال جامعخ اسلامي و مسلمانان را نشان مي‌دهد. به همين دليل از طيف اقبال، به عنوان محرکين و نوگرايان معاصر، در سطح جهان اسلام تجليل مي‌کند. البته اين روند و سير داراي پيش و پس است و ترتيب تاريخي آن، منطبق بر سخنان و آثارش نيست. اين نکته نه تنها برايش نقزه ضعفي نيست که نمايانگر تسلط او بر اين مقوله است.
اين حرکت، در جهت مبارزه است، در جهت جمله به خرمن خشک و کهنه متحجران جامعه او و در راستاي شکست استعمار. او براي دغدغه خويش مي‌جنگد.اين است که به سنت و کهنه و پوسيده مي‌تازد و با مقلدان کهنه‌گرا که اسباب غفلت و خاموشي‌اند و مراجع آنان، به مبارزه بر مي‌خيزد و اين قوم را که عمري در انفعال و رکود بودند از خواب بيرون مي‌آورد. اين قشر، که کم‌کم در حال حرکت هستند سبب مي‌شوند که جامعه (که در آن زمان عمدتا متشکل از آنها بود) حرکت سريع خويش را به سمت انقلاب و تحول شروع کند. او رهبري براي انقلاب نبود، بلکه موتور محرک و سکوي پرتاب بود.
اين است که روحانيت و عموم (که در آن زمان تامل خاصي با هم داشتند) نسبت به او حساس مي‌شوند و در مقابلش سه جبهه مي گيرند. يا موافق کامل او مي‌شوند و با او دست اتحاد مي‌دهند، يا به او مانند يک متفکر و نوانديش معمولي مي‌نگرند و او را در بوته نقد و تحليل قرار مي‌هند (و اسباب تکميل انديشه خود و او را فراهم مي کنند). يا اينکه چون او را با تحجر در تضاد مي‌بينند به او مي‌تازند و او را طرد مي کنند. اين عده او را از بيخ کافر مي‌دانند!
به هر حال، آنچه مسلم است او يک معلم بود، فن تعليم را به خوبي مي‌دانست و به همين دليل در انتقال مطلب به مخاطب خود، مشکل خاصي نداشت. سخنانش به روز و براي روز بود، اين بود که دانشجويان، که در آن روزگار از هر سو تحت تأثير فرهنگهاي بيگانه بودند، از او که يک مفسر فرهنگ داخل بود، گردش حلقه زدند و از او در جهت ارتقاي تفکراتشان حلقه زدند.
و آنچه مسلم است، او يک مسلمان بود، يک شخصيت که به دنبال الگو شدن نبود. بدان معنا که اگر تفکراتش را مطرح مي‌کرد، اگر از اسلام دفاع مي‌کرد فقط براي مذهب بود، هرگز خود را رهبر و مرجع مردم نمي‌دانست. در حقيقت از معدود افرادي بود که اسلام را با مسلمان بودن خويش ترويج داد. مسلمان به تحليل و تفکرش مسلمان مي‌شود نه به تقليد.
س.کوير

سلام

نمي‌دانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي مي‌كنم ؟ اين همه رنج جان‌فرسا است و من ، بي‌خيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيده‌ام و فقط به گذر زمان مي‌نگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بي‌خيال و بي‌هيچ دردي شانه‌ خالي مي‌كنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشن‌فكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودي‌اش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نمي‌گذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نمي‌كنيم ؟ مگر مي‌شود بي‌خيال و بي‌هيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شده‌است ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه مي‌شود توجيه كرد ؟ مي‌شود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت مي‌كشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگي‌اش ، هر شب سر به چاه مي‌برد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه مي‌برد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دل‌سنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و هم‌نوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران مي‌كنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ مي‌شويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نمي‌دهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

یادگار عهد شباب

یادگار عهد شباب

رفع حستگی، بی مزد و منت

رفع حستگی، بی مزد و منت

یادگار روز غم

یادگار روز غم