۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

زنده و پاينده باشي

در خفي آتش به جانم مي‌زني،
در عذا ، از من جدايي مي‌كني،
در صفا با ديگران شور و سرور،
اين چرا با من كني اي همنفس؟
اين منم ، مرغي درون اﻳن قفس
كه‌ اندر آن جز ماتم و اندوه تو
هيچ كس در بند نيست.
جام من خالي است ، كام ديگران
مي‌شود لبريز از دستان تو.
يا هدف از من بگير و درد را
عاقبت گر هيچ،‌ جاري مرگ را.
ديده‌اي از من رفاقت ، سادگي
مردي و مردانگي ، آزادگي،
من نه از آن دگر ، مغلول تو
تو ولي فارغ ز من اي بي‌وفا
همنشين ديگري هستي هنوز.
روز مرگم آمدي حتي اگر
دوست مي‌دارم تو را تا عاقبت،
ور نيايي باز هم از عاشقي
مي‌سپارم حفظ جانت را به حق ،
قادر هفت آسمان ، آن يكه شاه
تا نگهدارد تو را از هر گزند .
در مرام من اگر اميد هست
تا شب رسوايي غير تو است.
من تلاشم اقتدار خاك توست،
همت من جاوداني نام توست،
آرزويم جستنت از دام كفر،
صبح اميدم طلوع نام توست.
مرگ و مردن در ركابت اي وطن
به ز ماندن در شب تاريك و سرد،
جان من باشد فداي خاك تو
زنده و پاينده باشي اي وطن.

سلام

نمي‌دانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي مي‌كنم ؟ اين همه رنج جان‌فرسا است و من ، بي‌خيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيده‌ام و فقط به گذر زمان مي‌نگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بي‌خيال و بي‌هيچ دردي شانه‌ خالي مي‌كنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشن‌فكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودي‌اش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نمي‌گذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نمي‌كنيم ؟ مگر مي‌شود بي‌خيال و بي‌هيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شده‌است ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه مي‌شود توجيه كرد ؟ مي‌شود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت مي‌كشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگي‌اش ، هر شب سر به چاه مي‌برد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه مي‌برد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دل‌سنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و هم‌نوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران مي‌كنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ مي‌شويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نمي‌دهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

یادگار عهد شباب

یادگار عهد شباب

رفع حستگی، بی مزد و منت

رفع حستگی، بی مزد و منت

یادگار روز غم

یادگار روز غم