به كنج غم مرا زان رو حيات است
كه هردم ياد تو ميآيدش بيش،
ز اهل عالم آن سان رخ بريدم
كه ميگردند اسباب جدايي،
به اين سر زندگان پيوستن من
من دل زنده، از دنيا بريده
به سان دل بريدن از غم تو
به سان وصلتي با اهل خاكي
نه همچون زندگي باشد برايم
مرا از ياد تو غفلت،
كه مرگ است.
مثال آن پرنده، فارغ از بام،
تعلق بر كه دارد آن كبوتر
پريده از سر هر كوي و هر بام.
به روز مرگ حتي خلوت من
نبايد با نگاهي تازه پيوند،
بمان تنها براي لحظههايم،
كه هردم ياد تو ميآيدش بيش،
ز اهل عالم آن سان رخ بريدم
كه ميگردند اسباب جدايي،
به اين سر زندگان پيوستن من
من دل زنده، از دنيا بريده
به سان دل بريدن از غم تو
به سان وصلتي با اهل خاكي
نه همچون زندگي باشد برايم
مرا از ياد تو غفلت،
كه مرگ است.
مثال آن پرنده، فارغ از بام،
تعلق بر كه دارد آن كبوتر
پريده از سر هر كوي و هر بام.
به روز مرگ حتي خلوت من
نبايد با نگاهي تازه پيوند،
بمان تنها براي لحظههايم،
تو اي همچون چراغ چشمهايم.