۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

مسافر

شد غروب آخر اين ماه غم،
روزگار غصه ها آمد به سر،
خرم و شادان كه تا از غم رهاست
عهد بد عهد زمان و روزگار،
مست هستيم و ولي بي درد و رنج
كين شب ظلماني آمد روي كار.
روزگار از غم اگر بگسسته است،
در به روي دردها بگشوده است.
دي نماد درد و سرما و شب است،
ني نماد شادماني و شراب.
خوش در اين شب باش اي يار گران
اندر اين يلداي بيداد و فساد،
وقت مطرب تا سحرگاهان بود
پس برقص و غصه ها را ده به باد.
شو رها از غصه ها تا دردها،
جاي گيرد در دل پنهان ما،
سوز و سرما شد به كار روزگار،
برف شد بر تن درخت لخت را،
امشب بي درد را خوش باشد دوست
تا كه فردا نآيدت افسوس و سوز،
بس بود آن سوز و سرماي به راه
تب بود اندر دل بي راه راه،
آن مسافر كو به رنج راه ماست
از پس باد خزان آيد به كار،
مشعل بيدار ذهن خويش را،
روشني بخش و صفاي خويش را،
گرم جان و مرهم درويش را،
نو به نو بر مشعلش افزوده كن
فكر فردا و بهاري تازه كن،
گركه يلداي خزان امروز ماست
ياد غم از خاطرت فردا رهاست،
گر كه فردا درد اندر كار ماست،
ياد آن باد بهاران كار ماست،
كان مسافر مرهم اين دردهاست.

سلام

نمي‌دانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي مي‌كنم ؟ اين همه رنج جان‌فرسا است و من ، بي‌خيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيده‌ام و فقط به گذر زمان مي‌نگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بي‌خيال و بي‌هيچ دردي شانه‌ خالي مي‌كنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشن‌فكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودي‌اش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نمي‌گذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نمي‌كنيم ؟ مگر مي‌شود بي‌خيال و بي‌هيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شده‌است ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه مي‌شود توجيه كرد ؟ مي‌شود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت مي‌كشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگي‌اش ، هر شب سر به چاه مي‌برد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه مي‌برد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دل‌سنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و هم‌نوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران مي‌كنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ مي‌شويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نمي‌دهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

یادگار عهد شباب

یادگار عهد شباب

رفع حستگی، بی مزد و منت

رفع حستگی، بی مزد و منت

یادگار روز غم

یادگار روز غم