نگارا قلب من محتاج خون است
همي محتاج جاني تازه از تو است،
نگاهي گر كني بر باغ اين تن
شود پايان سرماهاي بهمن،
نه آن رودم سوا از چشمه تو
نه آن ابرم جدا از آسمانت
نه آن سروم بدون ريشه و خاك
تو اي والاترين هنگامه ياد،
چنان پاكي كه گر گفتم چناني
يقين دارم خداوند زماني،
چنان مستي كه گر خواهم شرابي
به ياد اندازم از رويت نگاهي،
نسيم آري، نشان شادي تو
و طوفان چون خروش خشمهايت،
تو را ميخواهم اي تنهاي تنها،
تو اي اميد،
اي سرمايه ما!
همي محتاج جاني تازه از تو است،
نگاهي گر كني بر باغ اين تن
شود پايان سرماهاي بهمن،
نه آن رودم سوا از چشمه تو
نه آن ابرم جدا از آسمانت
نه آن سروم بدون ريشه و خاك
تو اي والاترين هنگامه ياد،
چنان پاكي كه گر گفتم چناني
يقين دارم خداوند زماني،
چنان مستي كه گر خواهم شرابي
به ياد اندازم از رويت نگاهي،
نسيم آري، نشان شادي تو
و طوفان چون خروش خشمهايت،
تو را ميخواهم اي تنهاي تنها،
تو اي اميد،
اي سرمايه ما!