مطرب بنواز ساز نا ساز
تا ما به ستيز ساز آييم،
عمري است به ساز خود نشستيم
از غير بزن كه باز آييم،
از درد بزن، از اين شب سرد
از مرگ بزن، از اين غم برگ
از دوست بزن، از اين يگانه
از خانه بزن وز اين زمانه.
از خويش بزن كه يار مايي
عمري است به درد ساز مايي.
از مجمع عشق ساقي و يار
رفتند ز كف،
فقط تويي، تو
برخيز و برو ز بر كه شايد
لايق نه دگر كسي به ما نيست.
ما باختگان جان خويشيم
ما ساختگان مرگ دلدار،
ما دشمن يار و يار دشمن.
امشب بنواز مرگ ما را
وان ساز عزيز جان ما را،
آن سوز ني نياز ما را
وان سبزِ حيات جان ما را،
آن سبز كه آتش است،
مينو است.
آن سبز كه آخر حيات است.
آن سوز كه از ازل به ما بود،
از سوز فراغ همگنان بود.
آن ساز كه وقت كوچ امشب،
امشب كه شب فراغ يار است،
امشب بنواز مرگ ما را!
تا ما به ستيز ساز آييم،
عمري است به ساز خود نشستيم
از غير بزن كه باز آييم،
از درد بزن، از اين شب سرد
از مرگ بزن، از اين غم برگ
از دوست بزن، از اين يگانه
از خانه بزن وز اين زمانه.
از خويش بزن كه يار مايي
عمري است به درد ساز مايي.
از مجمع عشق ساقي و يار
رفتند ز كف،
فقط تويي، تو
برخيز و برو ز بر كه شايد
لايق نه دگر كسي به ما نيست.
ما باختگان جان خويشيم
ما ساختگان مرگ دلدار،
ما دشمن يار و يار دشمن.
امشب بنواز مرگ ما را
وان ساز عزيز جان ما را،
آن سوز ني نياز ما را
وان سبزِ حيات جان ما را،
آن سبز كه آتش است،
مينو است.
آن سبز كه آخر حيات است.
آن سوز كه از ازل به ما بود،
از سوز فراغ همگنان بود.
آن ساز كه وقت كوچ امشب،
امشب كه شب فراغ يار است،
امشب بنواز مرگ ما را!