۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

امروز ما ، فرداي ما

آسمان ابري است ، باراني كجا؟
زير چتر عاشقي ، ننگي است باز!
هركجا برپاست بوي صد بهار،
اول پاييز و اينها ، پس چرا.......؟
دشت بيدادي كه عمري را هنوز،
مي‌سپارد زير سيلاب جنون،
كي توان با ابر ، از نو آفريد
از چه بر طغيان ببايد اين فزود؟
در غم ما روزهاي آرزو
هم چو جامي كه بريزد روي خاك،
كي تواند كام را لبريز كرد
از چنين جامي كه لبريز از تهي است؟
اول و پاييز و ره بسيار پيش؛
شب دراز است و نبايد خواب ديد
بر دو چشم غم‌زده ، هر روز و شب
ذكر فردا و بهار تازه زد.
ريشه‌هاي خشك را سوزاند و باز
در تلاش و معرفت نخلي بكاشت؛
محكم و چون كوه جاويدان و مست،
سبز و خرم ، چون بهار رو به دست.
صبح اميدي تجلي بايدش
تا كه اين خوابم به فردايي رسد.
دست ياري از تو مي خواهم هنوز،
آنچناني كان تو مي‌خواهي زمن.
ما به هم چون روزهاي زندگي،
بسته و پيوسته و پاينده‌ايم؛
هركجا عمري ز ما يابد به سر،
دستة ما خواهدش از هم گسست.
جويبار همت ما و من است،
ختم دريايش ، نثار ميهن است.
قطره ماييم و دريا رودها است،
حركت ديروزها ، امروزهاست؛
چون كه فردا حركت امروز ماست،
از هم‌اكنون نو به نو بايد كه خاست،
شد رها از بند كفر و ظلم و جور،
زد به دريا دل ، به رود انداخت خود؛
تا به فردا گر ز ما يادي بماند
پاك و نيكو باشد و خالي زننگ.
همت امروز ما ، فرداي ما
توشة ما نيز از امروز ماست،
در بياباني كه مي‌بايد برفت،
كي توان كين توشه را خالي ببست!

سلام

نمي‌دانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي مي‌كنم ؟ اين همه رنج جان‌فرسا است و من ، بي‌خيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيده‌ام و فقط به گذر زمان مي‌نگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بي‌خيال و بي‌هيچ دردي شانه‌ خالي مي‌كنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشن‌فكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودي‌اش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نمي‌گذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نمي‌كنيم ؟ مگر مي‌شود بي‌خيال و بي‌هيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شده‌است ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه مي‌شود توجيه كرد ؟ مي‌شود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت مي‌كشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگي‌اش ، هر شب سر به چاه مي‌برد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه مي‌برد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دل‌سنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و هم‌نوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران مي‌كنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ مي‌شويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نمي‌دهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

یادگار عهد شباب

یادگار عهد شباب

رفع حستگی، بی مزد و منت

رفع حستگی، بی مزد و منت

یادگار روز غم

یادگار روز غم