پشت در سرماست
بر در مي زند،
اندرون گرما ولي در خون ماست.
پشت در گرگ است
آوازش به راه،
اندرون آواز ذهن ماست ساز.
پشت در برف است
رنگ كوچه ها،
پشت در تاريك
همچون دشت ما،
پشت در كفتارها، آوارها
پشت در صيادها، بيگانه ها
اندرون اما نه برف است و نه غير،
اندرون روشن به نور ديده ها.
پشت در تاريخ برگ ديگرش
مي رود بر روي برگ ديگرش.
پشت در خواب است
ياد مرگ ها،
اندرون اما پر از بيداري است،
كين شب گمراهي و ظلماني است،
اندرون ياران به گرد يك دگر
گرد گرماي گران معرفت،
فارغ از تاريكي و از درد و رنج
فارغ از يلداي شب، آزاده اند،
گرچه دشمن ها بود در پشت در.
آخرين برگ خزان امشب بود،
اولين سوز زمان امشب بود،
پشت در در تاب و تب هر لحظه است،
اندرون اما پر از بي تابي است.
حلقه ياران همه در بزم ما،
اندر اين يلداي دي جمع است باز،
ليك بايد تا كه باورها كنم،
جاي من خالي است،
جاي ديده ام.
از همه ببريده ام، تنها منم،
واي من سرما منم، رسوا منم.
راستش خواهي بدان اين را بدان،
پشت در جز من نخواهي يافت هيچ،
چند گويم، حرف آخردي منم!
بر در مي زند،
اندرون گرما ولي در خون ماست.
پشت در گرگ است
آوازش به راه،
اندرون آواز ذهن ماست ساز.
پشت در برف است
رنگ كوچه ها،
پشت در تاريك
همچون دشت ما،
پشت در كفتارها، آوارها
پشت در صيادها، بيگانه ها
اندرون اما نه برف است و نه غير،
اندرون روشن به نور ديده ها.
پشت در تاريخ برگ ديگرش
مي رود بر روي برگ ديگرش.
پشت در خواب است
ياد مرگ ها،
اندرون اما پر از بيداري است،
كين شب گمراهي و ظلماني است،
اندرون ياران به گرد يك دگر
گرد گرماي گران معرفت،
فارغ از تاريكي و از درد و رنج
فارغ از يلداي شب، آزاده اند،
گرچه دشمن ها بود در پشت در.
آخرين برگ خزان امشب بود،
اولين سوز زمان امشب بود،
پشت در در تاب و تب هر لحظه است،
اندرون اما پر از بي تابي است.
حلقه ياران همه در بزم ما،
اندر اين يلداي دي جمع است باز،
ليك بايد تا كه باورها كنم،
جاي من خالي است،
جاي ديده ام.
از همه ببريده ام، تنها منم،
واي من سرما منم، رسوا منم.
راستش خواهي بدان اين را بدان،
پشت در جز من نخواهي يافت هيچ،
چند گويم، حرف آخردي منم!