۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

پشت در جز من، منم!

پشت در سرماست
بر در مي زند،
اندرون گرما ولي در خون ماست.
پشت در گرگ است
آوازش به راه،
اندرون آواز ذهن ماست ساز.
پشت در برف است
رنگ كوچه ها،
پشت در تاريك
همچون دشت ما،
پشت در كفتارها، آوارها
پشت در صيادها، بيگانه ها
اندرون اما نه برف است و نه غير،
اندرون روشن به نور ديده ها.
پشت در تاريخ برگ ديگرش
مي رود بر روي برگ ديگرش.
پشت در خواب است
ياد مرگ ها،
اندرون اما پر از بيداري است،
كين شب گمراهي و ظلماني است،
اندرون ياران به گرد يك دگر
گرد گرماي گران معرفت،
فارغ از تاريكي و از درد و رنج
فارغ از يلداي شب، آزاده اند،
گرچه دشمن ها بود در پشت در.
آخرين برگ خزان امشب بود،
اولين سوز زمان امشب بود،
پشت در در تاب و تب هر لحظه است،
اندرون اما پر از بي تابي است.
حلقه ياران همه در بزم ما،
اندر اين يلداي دي جمع است باز،
ليك بايد تا كه باورها كنم،
جاي من خالي است،
جاي ديده ام.
از همه ببريده ام، تنها منم،
واي من سرما منم، رسوا منم.
راستش خواهي بدان اين را بدان،
پشت در جز من نخواهي يافت هيچ،
چند گويم، حرف آخردي منم!

سلام

نمي‌دانم چرا اينقدر احساس راحتي و آزادي مي‌كنم ؟ اين همه رنج جان‌فرسا است و من ، بي‌خيال و فارغ از آنها ، در ساية توهمات و خيالهاي كودكانة خويش ، آسوده دراز كشيده‌ام و فقط به گذر زمان مي‌نگرم .
راحت نه منم كه از زير بار اين مسئوليت انساني ، بي‌خيال و بي‌هيچ دردي شانه‌ خالي مي‌كنم و نه آنان كه جز ظاهري انقلابي و روشن‌فكر ، چيز ديگري در بساط ندارند ؛ آسوده و راحت آن است كه دغدغة اثبات وجود خودش و تلاش به نيل هدف وجودي‌اش ، در رأس كارش باشد . آنكه تمام تلاشش را ، جز در راه عشق و آرزويش نمي‌گذارد يك آسماني است .
مگر كوريم ، مگر اين درد و رنج را ، با اعماق وجود خويش احساس نمي‌كنيم ؟ مگر مي‌شود بي‌خيال و بي‌هيچ احساسي از كنار كودكي گذشت كه به خاطر فقر پدرش ، به خاطر يك لقمه نان و به اميد يك سرپناه گرم ، از تحصيل و سواد و علم محروم شده‌است ؟ اين سيل بيكار و معتاد را با كدامين دين و مذهب و انديشه مي‌شود توجيه كرد ؟ مي‌شود فرداي مملكت را ، فارغ از امروزش پاك و نيكو كرد ؟
گاهي خجالت مي‌كشم بگويم آدم هستم و سرمشقم علي(ع) است ؛ حال آنكه همين الگو و اسوة من ، طاقت ديدن يك فقير را نداشت كه با آن عظمت و بزرگي‌اش ، هر شب سر به چاه مي‌برد و از ديدن آن همه درد و رنج ، به درگاه خداوندش پناه مي‌برد .
آيا اين همه درد و رنج و اينقدر دل‌سنگي و كفر ، فقط زادة اين شب ظلماني و تاريك است ؟ پس ما ، انسانيت و هم‌نوع نگري چيست ؟ چرا گناه خويش را ، مخلوط گناهان ديگران مي‌كنيم و از وظايف اصلي خويش فارغ مي‌شويم ؟
آنجا كه من ، حتي زحمت تفكر و تأمل در خودم را نمي‌دهم ، چگونه فرصت خواهم يافت تا به دركي از اين جامعه برسم .

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

از تمام دنیا. پای سالم، کفش خوب

یادگار عهد شباب

یادگار عهد شباب

رفع حستگی، بی مزد و منت

رفع حستگی، بی مزد و منت

یادگار روز غم

یادگار روز غم